100 متن کوتاه چای ۱۴۰۳ جدید 2024
کپشن چای برای اینستاگرام و بیو واتساپ
یک فنجان قهوه به من بدهید
شکر لازم نیست
تلخ می خورم
یک استکان چای به من بدهید
قند لازم نیست
تلخ می خورم
می خواهم تمام تلخی ها را یک جا َسر بکشم
شاید تمام آن
تمام شود...
دوست دارم/ مثل یک استکان چای داغ دم غروب/ کنار پنجره ی پاییز /بخار شیشه و باران...این کیف کوچک ساده را به دنیا نمی دهم عزیز!
باید کسی باشد که
عشق را بریزد در فنجان چای عصرانه ام
و آنقدر هم اش بزند که حل شود
و حتی ذره ای از آن ته نشین نشود
باید تو باشی
اگر تو نباشی چای که هیچ
زندگی از گلویم پایین نمی رود....
جایی نیست که زندگی باشد و عشق نباشد. در استکانهای چای، در گلدان، در انتظار گل. آنجا که از عشق خبری نیست از زندگی هم نیست.
خسته ام
حوصله ام لای بادگیرهای شمال دم کشیده است
دلم هوای چای دست های تو را کرده
یک استکان!
پر رنگ!
پاییز/ می رقصد/ میانِ برگها/ میز/ پیرشده از دلتنگی/ دو استکان چای/ می ریزم/ یکی برای خودم/ یکی هم برای نبودنت/ خاطره ها/ دود میشود / بر لبانم
حرف هایمان را زدیم
و چای مان از دهن افتاد
چراغ های کافه را هم که خاموش کرده اند
و هنوز زیباییت
بند نمی آید...
گاهی دلم هیچ چیز نمیخواهدجز گپ خرد خرد با مادرم
هی من حرف بزنم
هی او چای تازه دم بریزد،
هی چای ام سرد بشود
هی دلم گرم.
آنجا که چای ات سرد میشود
و دلت گرم خانه مادر است
بعدا؟
بعدا وجود نداره
بعدا چای سرد میشه
بعدا روز شب میشه
بعدا علاقه از بین میره
بعدا ادم پیر میشه
بعدا زندگی تموم میشه
و ادم حسرت کارای انجام نداده ش رو میخوره
چه لذّتی دارد از فردای نیامده نترسیدن ، گوش به باران دادن ، چای درست کردن ، پادشاه وقت خود بودن ...
چای ات را بنوش
شعر بگو
رو به روی پنجره بایست
و به بارانی که نمی بارد
خیره شو..
زندگی همین لبخندهاست
که خودت باعث َش شده ای!
چای هم طعم_تو را دارد
آن قدر که
از گلویم پایین نمی رود
همان جا می ماند
بغض می شود
و قطره قطره از نگاهم می چکد
من دختر شیرین سخن دورهٔ قاجار
تو پست مدرنی و مضامین دل آزار
من اهل دل و چای هل و لعل نگارم
تو اهل شب و شعر سپید و لب سیگار
زاینده ترین
رود روان باش و بخند
چون باد صبا
مشک فشان باش و بخند
دم آمده
چای صبح با طعم عسل
آسودهٔ
غم های جهان باش و بخند ...
شهراد میدری
میچسبد در این بهار
کنارِ این شکوفه ها
کنارِ باران های بی قرار و ناگهانی اش
یک فنجان چای "بهار نارنج"
که کنارش آدمی از جنس عطرِ اردیبهشت نشسته باشد...
چای مینوشیدم
یادش افتادم
ّبغض کردم و اشک در چشمانم حلقه زد..!
همه با تعجب نگاهم کردند..!
لبخند تلخی زدم و گفتم چقد داغ بود...!
به گمانم یک نفر دستش خورد
چای ریخت روی تقویم.
و تمام روزها
تلخ شد.
عطر هلو و شلیل با باد رسید
نوبت به دو چای در فرحزاد رسید
خورشید شکفت دلخوش و گرمابخش
تقویم ورق خورد و به خرداد رسید
شهراد میدری
پرواز در این صبحِ دل انگیز خوش است !
آوازِ پرندگانِ پاییز خوش است !
با نم نمِ بوسه های باران به زمین
یک چاییِ داغِ و تلخِ سرریز خوش است !
می خواهم هر صبح که پنجره را باز می کنی
آن درختِ رو به رو من باشم
فصلِ تازه من باشم
آفتاب من باشم
استکان چای من باشم
و هر پرنده ای که
نان از انگشتانِ تو می گیرد …!
دنبال کسی نگرد
که دارد غرق می شود
مرا
که اینقدر آرام
نشسته ام و دارم
چای می نوشم
نجات بده
زندگی، مثلِ یک استکان چای است.
به ندرت پیش می آید که هم رنگش درست باشد،
هم طعمش و هم داغیش،
امّا هیچ لذتی با آن برابر نیست.
اگر خدا روزی از من بپرسد در دنیای من چه لذت هایی بردی ؟
من قطعا به او خواهم گفت لحظاتی در دنیایت وجود داشت که نباید با هیچ چیز دیگر عوضش میکردم و آن ساعت چای خوردن با آنهایی بود که دوستشان داشتم .
غریبم، خسته ام، دردم،
پر از دلتنگیم بی تو...
به صرف استکانی چای
مهمان کن مرا گاهی!
یک روز بارانی
یک لیوان چای
و دستان گرم تو
آخ که چه روزی میشود آن روز.........!
Silent eyes
پاییز فصلِ قشنگِ آشنایی هاست
یک روز وعده ی دیدار می دهی با من!؟
در کافه ی دنجی پس از پرسه در باران
یک استکان چای داغ می زنی با من!؟
کامروا ابراهیمی
چایی قشنگ قابلیت یه پارتنر خوب شدن رو داره
هم زود آماده میشه
هم خرج آنچنانی نمیخواد
هم همنشین خوبیه و خستگیتو رفع میکنه
مهمتر از همه اینکه حرف نمیزنه...
عصرها برایت چای دم می کنم،،،
تو اما ،،، نیستی!
هر بار چای ی از دهن می افتد؛
مانند دوستت دارم هایت!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
چایت را بنوش
نگران فردایت نباش
از گندمزار من و تو
مشتی کاه میماند برای بادها...
آفتابِ ضعیفِ پاییز و
چایِ گرم ،
اندیشه روزهای بهتر ،
تنهاییِ این سطر ها را به هزارانِ بودنِ پوشالی نمیفروشم..../
قهوه ام ،چایم، شده دمنوش لب های بهار
شهد وشیرینی شده تصویر فال امشبم
حجت اله حبیبی
بارقیبان سر جنگم تو فقط با من باش
من ندارم سر سوزن به خودم تردیدی
رنگ چشمان خودت چای بیاور بانو
شهر در امن و امان بی خبر از تهدیدی
.
محمدامین آقایی
سپیده دم
دم سپیده گرم
که با آمدنش بیدارم کرد
و برای خورشید
چای و صبحانه براه کرد
و گفت
حق من نیست
و رفت
من نمیدانستم
که چرا سپیده عمرش کوتاست...
من با خیال تو زندگی می کنم . هر شب برایت شعر می گویم ، شعر می خوانم ، و برایت چای می ریزم . من با خیال تو زندگی کردن را دوست دارم . اگر این دیوانگی است ، کاش زودتر دیوانه می شدم .
بنشین برایت چای بریزم
چای با عطر عشق،
چای با بوسه های گل اقاقی ،
چای با طعم دلتنگی سالها دوری،
چای عصرانه ی روزهای جمعه ،
جمعه ای که قرار است
سالها غروبش را با من بمانی
رعنا ابراهیمی فرد
بیخیالِ غمِ هر روزه ی دنیا جانم
چای و شعر و نمِ بارانِ خزان
خودمانیم
ببین !
جمعه چه کیفی دارد :)
چه زیبا می شود با دل قرارم؛
لبِ دریا و چای دبش و یارم!
چه احساسِ خوشی دارم کنون من!
تمامم را به یارم می سِپارم!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
عصرانه کنار یار طنّاز ، عالی
با چای و غزل، نغمه ی دلباز ، عالی
در ساحل دریای محبت ز صفا
یارم که شود همدل و همراز ، عالی
بادصبا
آفتاب گندمین، نقاش زیبای نسیم
صبح شد، آبی بکش تن پوش این جالیز را
قند در پهلوی چای و نان هم آغوشِ غزل
طرح لبخندی بزن، کامل بکن این میز را