شعر غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر غمگین
«رویای خیس»
شبی همچون ژنده پوشی شبگرد،
به کوی تو آمدم سرگردان.
اهل کوچه همه در خواب.
سراغت را می گیرم،
از توت سالخورده ی انتهای کوچه،
از آن سگ ولگرد،
اما نیست از تو هیچ نشان.
دلم برای دیدن رویت چه بی تاب.
از تو پیدا نیست ردی،
از...
«نور گمشده»
در ساحل زمان،
موج سکوت و سکون،
به سپیدی موهایم می خورد؛
خستگی از دل جبر سیاه زمانه،
می دمد در رویاهایم بی امان.
روزهای سپید پیش رو،
زمانه ی سیاه در سرزمین خستگان،
پشت سر.
در فراسو امید، آرزو.
در پنجره ی شب،
به دنیایی از ستاره...
مرغ شبخوان
که با دلم می خواند
رفت و این آشیانه خالی ماند
آهوان گم شدند در شب دشت
اه از آن رفتگان بی برگشت ...
ما که رقصیدیم به هر سازی زدی ای روزگار
دل به تو بستیم و آخر، دل شکستی روزگار
خوب بودم پس چرا کاتب برایم غم نوشت
کی روا باشد جوابم با بدی ای روزگار
فارغ التحصیل دانشگاهِ درد و غصه ام
بهر شاگردت عجب سنگ تمامی روزگار
گر برای دیگران...
غم پشت غم،
درد پشت درد،
رنج پشت رنج،
تازیانه پشت هم،
بی وقفه، مداوم، هر دم
مگر این جان، جان او نیست؟
مگر این نفس، نفس او نیست؟
مگر این خوان، خوان او نیست؟
بغض در گلو مانده را چه باید کرد؟
اندوه در سینه مانده را چه باید...
در من کسی می شکند،
اشک می ریزد،
فرو می ریزد،
می شود ویران.
گم می شود در تاریکی،
می ترسد،
می شود حیران، سرگردان.
حتی گاهی می خندد،
اما چه سرد و چه تلخ.
چشم می بندم،
تا که شاید جادوی سحرانگیز خواب
راه را بر غم ببندد،
بشود...
درشبی مهتابی،
نه مهتاب نبود، آسمان تیره تر ازموی
سیاهم شده بود
ابر اندوه چنان روی مرا پوشیده بود
که ندانستم من
هرقدم یاد تو بارنج و عذاب می برید
نفسم می درید
آن تویی که تو نبوداما درونم زنده بود
آن نگاه دلبرا ، مست وسر خوش
می گرفت...
تو می خوابی و من بیدارم هر شب...
شبیه ابرها می بارم هر شب...
کسی اینجا پر از بغض و جنون است
سکوتم ضجه ای با رنگ خون است
پر و بال مرا این زخم بسته
دلم از دست آدم ها شکسته...
شکستند اعتماد و باورم را
در آغوشت بگیر...
شده جمعی به تو دیوانه بگویند هرروز؟
شده در خلوت خود گریه کنی با دیوار؟
شده یک شهر ندانند چه دردی داری؟
شده هرلحظه بمیری وسط این تکرار؟
«سیامک عشقعلی»
بعد از تو
عکسی مبهم
می شوید
مشتی خاطره را،
دالان ،
کبودی ،
افق
سرک می کشد آینه را ،
زرد ،
پژمرده ،
نقاش چشمانم .
حجت اله حبیبی
دلم پر غصه و غم ، ناتوانم
چه گویم یوسفم رفت در فغانم
هزاران بار غم آمد سراغم
کرا گویم خوشی رفت از جهانم
بادصبا
چه تلخ است
چه سرد است
چه دلگیر و غمباراست امشب
چه سنگین
نگاهِ ستاره
چه غمگین؛ صدای دلی که شکسته
شبِ خنده هایِ سیه پوش و تنها
شبِ غربت و غم
شبِ مرگِ رویا
شبِ بی تو بودن
دلم ناشکیب است
کجایی تو ای ماه
کجایی که تاریک
تمام...
به تن کرده خوشی ها رخت ماتم
گرفته دل در این پاییز پر غم
نشسته در کنارم بی کسی ها
ندارم جز غم تو یار و مَحرم
بادصبا
امشب سکوت خانه رنگ عزا گرفته
با هق هق ستاره بغض هوا گرفته
از گریه های باران فهمیده ام من امشب
از دست آدمیزاد قلب خدا گرفته
از من نپرس هرگز با این همه خوشی ها
شعرم چرا سیاه است قلبم چرا گرفته
ما انتهای یک درد ما انتها دوری...
ساز دنیا از برایم دائماً بد می زند
ساز تنهای و غم ها را چه ممتد می زند
با دلم سازِش ندارد هیچ این دنیای سرد
ضربه های سخت و کاری را چه بی حد می زند
ارس آرامی
اگر دیوانه در دیروز بودیم
شدیم امروز عاقل های تنها
صدف ها می روند از موج با موج
در آخر سمت ساحل های تنها
نوشتی: چیست فرق ما؟ نوشتم:
چه می دانی تو از دل های تنها؟
«سیامک عشقعلی»
بغض در چشمان سردت جان گرفت
گریه کردم، آسمان باران گرفت...
ماه غمگین! می شود آیا مگر
اشک های مرد را آسان گرفت!
یوسفم در چاه، دلتنگِ پدر
جای قعر چاه را زندان گرفت!
من گرفتارم به زخم بی کسی
شاعری که درد بی درمان گرفت!
باز هم در گریه...
از اولِ این قصه تو هم باخته بودی...
در باورت از عشق چه ها ساخته بودی!
گفتی که چرا آخرش این شد؟ به تو گفتم:
با مُهره ی سرباز دلت تاخته بودی!
گفتم که... فریب است! فریب است! فریب است!
رفتی و ندانسته و نشناخته بودی...
ویران شدنت این همه!...
چه فرقی می کند
دنیا تو را پر داده یا من را.
جدایی حاصلش مرگ است
اگر از لاله، لادن را...
بر نگه سرد من به گرمی خورشید
می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت
تشنه این چشمه ام،
چه سود،
خدا را
جز گل خشکیده ای و برق نگاهی
از تو در این گوشه یادگار ندارم...
خسته ام از زندگی و هر چه در آن جاری است
سهم من از زندگی تنها دو زخم کاری است
خسته ام از مردمان بد سرشت خوش نما
بی وفایان پر از ننگ به ظاهر باوفا
خستگی در زندگی یعنی که پایان جهان
میوه ی امید را افکندن از اعماق...