شعر غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر غمگین
چرا پایان ندارد این شب تار
سراغم آمده اندوه بسیار
بهارم شد خزان روزی که رفتی
ندارد این دلم بعد تو غمخوار
بادصبا
درختی زیر شلاق تبر سوخت
گلی در مُشت طوفان پشت در سوخت
سراسر زندگی غم بود و بحران
امید و آرزویم , بی ثمر سوخت
ابوالقاسم کریمی
با رفتن مادر بهارانم خزان شد
یک آسمان اختر زچشمم روان شد
وقت گل و لبخند و عید و دیده بوسی
مادر درون خاک تیره میهمان شد
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
رفتی و بعد تو، احساس قلبم دود شد
جای خون رگهای من، با غم فقط مسدود شد
شاعر/ فاطمه قاسمی اسکندری (هورزاد)
تا آخر این شعر با قلبت بیا! یادت می آید...
خانم من! ای بهترین! ای با وفا! یادت می آید؟
یادت می آید دست هایم شد جدا از دست هایت؟
تا مرگ رفتم... بازگرداندی مرا... یادت می آید؟
تا طعم خوب باتوبودن را چشیدم قصه لرزید
یک شهر دشمن شد...
گله از یار کنم یا ز سیه فالی خویش
به که گویم سخن سرد ز بدحالی خویش
سخنم سرد و نگاهم همه آغشته به غم
به کجا پربکشم با غم تنهایی خویش ؟
تهی شده ام
چو تخته پاره ای سوار بر موج
می روم هرجا که بادم می برد
بی اختیار
بی حس
مثل مرده ای
به روی دست ها درون تابوتی سرد
که بر روی دست های جمعیت می رود
مثل شعری بی معنا
مثل عشقی بی فرجام
مثل زیبایی تو...
از دیده خود، شراب نابم دادند
از یاد برَم، جانِ خرابم دادند
گفتند خراب، وقت بارانی را
مردم به همین فکر، عذابم دادند
سید عرفان جوکار جمالی
حالا بگو
به کدام روزنه بگریزم؟
که ابر بر سرم آوار نشود
وخواب پوسیده زمین به مرگ نرسد
مریم گمار
بازآ دلم ز گردش دوران شکسته است
چون کشتی از تهاجم طوفان شکسته است
آئینه خیال نهادم به پیش روی
دیدم که قلبم از غم هجران شکسته است
داغ یارانم به جان تازد که یاران راچه شد
گل به درد ارد دلم کان گلعذاران را چه شد
یادگاران بود و از یاران دیرین یادها
یادها چون درگذشت و یادگاران را چه شد
من اینجا خفته ام ای دوست به خاموشی و آرامی
سر گورم نشین که من سفر کردم به ناکامی
به غربت مانده ام تنها تو یک فاتح رسان ما را
ز آب شرم خود سوزم تو نازل کن باران را
به تلخی بغض خود را خورد شاعر
خیال نازکش پژمرد شاعر
تمام زخم های بودنش را
به یاد آسمان آورد شاعر
همین دیروز بود انگار یک شعر
در عمق سینه اش افسرد شاعر
چه شب هایی که با یک قرن اندوه
میان گریه خوابش برد شاعر
غرورش را به دست...
اگر غمگین و مایوسم خداحافظ!
اگر بعد از تو می پوسم خداحافظ!
شب از تنهایی ام سرشار شد امشب
و خاموش است فانوسم خداحافظ!
غرور بغض قاجارم در این غربت
که مغلوب بدِ روسم خداحافظ!
مرا دیوانه می نامند بعد از تو
اسیر آه و افسوسم خداحافظ!
چه بی تابم!...
هوا تاریک و من دلتنگ و خسته
غمی سنگین به چشمانم نشسته
اگر قلب شکسته می خری تو
خداوندا دل من هم شکسته
ابوالقاسم کریمی
خسته ام! خسته تر از خسته شدن، پا نشدن!
درد خوب است به یک شرط! معما نشدن!
مثل یک قطره که عاشق شده در چشمه ی آب
می رسم آخر هر شعر به دریا نشدن!
گره ای بسته خداوند به کارم که هنوز
چاره ای نیست برایش به جز از...
چه کسی می داند
غم شده
بر دلم آوار
ولی می خندم
خانه دلگیر و خیالت
شده با واژه ی شعرم همراه
و چه محزون نگهم در پی تو
می نشیند به تماشای غروب
غرقِ احساس تو را خواستنم
در سکوتی پر دلتنگی محض
چه کسی می داند...
بادصبا
کجا شد رقصِ سازِ دلربایت
غزلخوانی و آن شور و نوایت
شدم لبریز از غم همچو پاییز
و دل بی تابِ عطر جانفزایت
-بادصبا
اگه یارم تو هستی بیا دستت بگیرم
در این غربت که هستم نگذار که بمیرم
منو عشق محالم دوراز تو زار حالم
مرغ خسته مثالم در قفس زجانم سیرم
ملک تو آشیانست بام تو بام خانست
با تو عشق جاودانست نمیمیرم نمیرم
در رهت خسته پایم گریه و های هایم...