متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
بسیار سخن بود
نگفتیم و گذشتیم
ما همان لاله ی،
پژمرده ز دشتیم
بـــے تــو...
سهم من از این شهر شلوغ، فقط تنهایست.
به باغبان بگویید..
به باغبان بگویید
باد خزان وزیده
آتش بجان هستی
افتاده و رمیده
به باغبان بگویید
لبخند مهربانی
کز شوق دیدن او
رنگ از رخش پریده
به باغبان بگویید
شاید بیاید این بار
شاید که قطره اشکی
از گونه ای چکیده
به باغبان بگویید
چشمان او بشویید
ما...
دیدار تو چه سخت است
حتا وقتی که با منی.
گم کردنت چه دشوار،
حتا وقتی
که از منی دوری...
شب بوב و نبوבے و...
غمــت جاتو گرفـت.
پشت سکوت هر شبم،
یاב تو جریان בارב.
خستگی رهایم نمیکند
قلبم دیوانه شده
تپش هایش نامیزان است
چشمانم فصلی پُر باران را رقم زده
ذهنم غرق شده در خیالات
گویا نجاتی در کار نیست
دلم چند روزی خواب تخت می خواهد
راستی
نمیشود همین تابستان
من به خواب زمستانی فرو رَوم .
در امتدادِ صفحههای بیپناه،
دختری نشسته است
با کتابی که
نه قصه میگوید،
نه آرامش میبخشد.
حروف،
چون پرندگان زخمی
بر ذهنش میلغزند،
و هر واژه
سایهایست از خاطرهای که نمیگذرد.
پنجره بسته است،
اما بادِ اندوه
از لای سطرها عبور میکند
و موهایش را
مثل شاخههای بیتابِ بید،
در...
از من گرفت تا به ابد صبر و تاب را
دیگر ندید چشم من آهنگ خواب را
شور ونشاط و شادی و شعر وجوانی ام
همواره دید دلهره و اضطراب را
دلتنگ توام خط بزن این فاصله هارا
دنبال تو گشتم همه ی قافله هارا
زخمی که به دل دارم از این فاصله قدری ست
کز یاد ببردم همه ی آبله هارا
ازچلچله ها بسکه سراغ تو گرفتم
مجنون تو کردم همه ی چلچله هارا
با سلسله ی موی تو شاعر...
شب مردگان
جان ، به غَمِ ، به جان اُفتاده تقدیم خواهم کرد
چشمهای پر زِ بغض به اَشک تسلیم خواهم کرد
آفتاب را پس زده و شبی سیاه تر از سیاه
بر پیکره ی روزهایم حتی ترسیم خواهم کرد
جگرسوز خواهم شد و خفگان خواهم گرفت
و تنهاییام را...
عمر
آنطور که فکر میکردیم
نه یک خطِ صافِ اتوبان
که از نقطهی «تولد» به «نهایت» میرسد
و نه یک طومارِ از پیش نوشته شده
که هر روز
برگِ جدیدی رو میکند
عمر شبیه یک گنجهی کهنه است
پر از لباسهای اندازهی «فردا»
که هیچوقت «امروز» نشدند
و بویِ ناخوشایندِ...
کوله بارم همه غم
میان کافه ی قرار
باز هم نبودنت را
به انتظار می کشم
میدانی
قهوه ها جای خود
دلم تلخ میزند
گارسون یک تِرَک چاووشی لطفا!!!!
آهنگ نبودنت
بزرگترین سمفونی تاریخ خواهد بود
فقط نمیدانم
مردم زبان سکوت می فهمند..
حادثه سرزده
بی خبر بود و خیالش به دلم سر می زد
توی چشمان فروخفته ی من پر می زد
وقتی از عرض خیابان به ادا رد می شد
طعنه بر قامت زیبای صنوبر می زد
مثل یک حادثه سرزده از خلوت شهر
می رسید و وسط خاطره ها در...
آدمی تا بار مردم را در اینجا برنداشت
کاسهای از آب کوثر هم در آنجا برنداشت
اهل دل کو تا که دریا جای صحرا پس دهد
هیچکس مصراع سرگردان من را برنداشت
مو و دندان ریخت، تن فرسود، قامت شد کمان
قلب بیصاحب سر از آمال دنیا برنداشت
بارها این...
آنقدر از شدت غم و دلتنگی
سیاهی قلبم را فرا گرفت
که یک روز نقاش رویاها
آن را روی بوم جای
آسمان شب پاشید
ستاره ها به سقوط رسیدند
و ماه تماما گریه شد
شب با تمامی سیاهی اش
در من گم شد.
سیلاب چشمانم چهها با دل نکرد
جز زخم هجران مرهمی حاصل نکرد
بین بودن و نبودن مانده ام ...
دارمش اما ندارمش...
واین هستی و نیستی کلافه ام می کند...