متن دلشکسته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلشکسته
چنان بی قرار تو هستم که باز، قرار تو دارد دل و دیده ام،
به شبهای بارانی نو بهار، به باران ترین شیوه باریده ام،
چقدر بی قرار و دلتنگ توام،
یکایک همه کوچه ها شاهدند، پی تو اگر دربه در گشته ام،
تو جان و جهانم شدی! بی گمان،...
وقتی که ازچشای تودورباشم نازنین ترجیح میدم بمیرم یاکورباشم نازنین مگه میشه عزیزم ازدیدن توگذشت نذاربیشتربمونم اسیرغصه واشک
من نیامدهام دعا کنم...
آمدهام دلم را بگذارم کنار ضریح،
که بماند، بماند برای تو…
نیامدهام از زمین بگویم،
آمدهام تا آسمان را به گریه بیندازم.
حرم تو، جاییست که آدم دلش را گم میکند،
و خدا…
خودش پیدایش میکند.
دور تو میگردم و انگار دوری دورتر
با همه اهل تواضع با منی مغرور تر
اَجر دارد. خنده. بر لب های غمگین آوری
لب ولی تا میگشایی میشوی ماجور تر
میشود هر. هوشیاری بی شک از چشم تو مست
از خماری که شد از انگور هم انگورتر
گفته ای می...
به سویدایِ دلم؛ لشکَرِ عقل آمد و بَس
دلِ ویران شده را؛
حاجتِ دلدار کجا؟
دلیل مرگ دل، افتادن از چشم سیاهت بود.
پای رسوایی چشمت، محکم دلم ایستاده.
ای که چشمان تو آشوب دل ماست، کجایی؟
برگرد افکارم پریشان است برگرد
خوابم پر از کابوس و هذیان است برگردد
من بی تو روزم شام تاریک است، هرچند
شبهای تو بی من چراغان است، برگرد
دلخوش به تو بودم ولی حالا که رفتی
مرغ دلم سر در ڰریبان است، برگرد
گفتم نرو انگار نشنیدی و رفتی
رفتی...
آمدم با تو باشم؛
فقط با تو!
و قلبم را برایت هدیه آوردم؛
در کادویی،
از جنساحساس؛
به رنگ محبّت!
امّا تو...
بازتابیست مرا؛
بازتابیست...
به تلافی شکستن قلبم؛
بازتابیست مرا...
خرابم امشبم باز، به یاد ناز چشمانت.
مشرکی را دل شکسته دید ابراهیم من /
عهد برهم زد، تبر انداخت، یک بتخانه ساخت
همچو دیوانِ غزل، میلِ بغل دارد دلم
لیلیِ مجنون شدهست این دخترِ حسّاسِ دل
دل از دستِ زمانه، گشته پرخون
و احساسم شده، لیلای مجنون
دلم تنگ است؛ همچون غنچهی گل
که پُرپیچ است و تو بر تو وُ میگون
پناهِ لحظههای شورشِ قلبِ شکسته
بخوان حسّی، که از مهرت میانِ جان نشسته
نگو بردار، دست از عاشقیهای دلِ خویش
که بس مجنون شده، لیلای قلبِ زار و خسته
هرچند خون آلوده ام از تیغ زبانت
بیزارم ازین قسمت پیچیدهو تقدیر
دلگیرم ازین دل، که بود دل نگرانت
دانی که خودت طعمهی چشمان رقیبی
دانم که خودم خسته ام از رسم خیانت
آخر به فلاکت بکشانند سراپا
من را گذری عمر و تورا حسن جوانت
سوگند به رخشانی ات...
گاهی دلم هوای طُ دارد گاهی غرورِمن میآزارد
که نگویم ک دوستت دارم، گاهی دلم ب دلت بند است
گاهی ب گردنت گلوبند است چه کنم ک عاشق گلوبندم
چهکنمک دل نمیبندم به جز از طُ به دیگری یا کَس
و(حسن) ختام قصه این باشد که دلم برای طُ تنگ...
کدام کتاب را ورق زدی،
که پاره پاره های این دلم ،
به باد رفت .
بیا
تا دلتنگی ام را ،
ورق بزنی،
صفحه ی دل را ، خاک گرفته است...
بنا نبود که لب وا کنم، یقین دارم
به لطف تو دلِ من تشنه ی سخن شده است