متن دلشکسته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلشکسته
گر چه دل جز مهربانی شیوه ای دیگر نداشت
هیچ کس جز غم مرا در زندگی باور نداشت
مثل مرد دوره گردی که تمام شهر را
با قدم هایش گذر می کرد، و یاور نداشت
یا زن تنها و غمگینی که مردش مرده و
سفره اش خالی ز رونق بود...
مثل من آیا تو هم با ابرها باریده ای؟
شب درآغوشی خیالی تا سحرخوابیده ای؟
مثل من آیا زمستان های سرد و بی بهار
سوزِسرما در بغل،غم در گلو، لرزیده ای؟
مثلِ من آیا تو هم، ای آشنایِ نوبهار
شاخه ای از بوستانِ بغض وحسرت چیده ای؟
یا که لب...
ای بهترین نگارگرِ زندگانی ام
من بی تو هم کبودم و هم ، ارغوانیم
در لابه لایِ هجمه یِ اندوه ، گم شدم
از شب بگیر و عمقِ سکوتش، نشانی ام
بهزادغدیری شاعر کاشانی
رفتی دلم شکستی ، این دل شکسته بهتر
پوسیده رشته عشق ، از هم گسسته بهتر
من انتقام دل را هر گز نگیرم از تو
این رفته راه نا حق ، در خون نشسته بهتر
در بزم باده نوشان ای غافل از دل من
بستی دو چشم و گفتم ،...
همه ی آدمهای اطرافمان قرار نیست همیشگی باشند.
گاهی آدمها می آیند در زندگی ما
تا به ما نشان بدهند چه چیزی درست و چه چیزی غلط هست.
تا به ما یاد بدهند خودمان را دوست داشته باشیم.
تا حالمان را برای لحظه ای کوتاه بهتر کنند.
همه تا ابد...
یادمه خیلی قشنگ میگفت : عاشقتم!
از اون عاشق هستم هایی که، دلت میرفت
یجوری نگاه میگرد، یه شکلی بهت اهمیت میداد و یجوری عصبیت میکرد که نمیتونستی به دروغش شک کنی ؛ اما درست وقتی که در قلبمو براش باز کردم و خواستم تسلیم سرنوشت بشم، تفنگی که پشت...
می رسد روزی که شاید بی تو باید جان سپرد
گوشه ای سر در گریبان ، غصه را آهسته خورد
بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی
روزگارِ لعنتی آرام جانم را گرفت
کوچ ناهنگام او از دل امانم را گرفت
برفِ عمرش آتشی زد این دلِ دیوانه سوخت
شعله های سرکشش باغِ خزانم را گرفت
ماه تابانم به یک شب ناگهان خاموش شد
ابرهای تیره بختی آسمانم را گرفت
رفتنش چون حلقه ی داری گریبان را...
عاشقت بودم نگفتم تا دلم بیچاره شد
ازغم عشق و جنونم قلب من صد پاره شد
فاصله بین من و تو نم نمک بسیار شد
فاصله آمد نشست و بین ما دیواره شد
روز و شب سهم من از عشقت شده دلواپسی
اشک حسرت ازدو چشمانم چونان فواره شد
کن...
سکوت کرده ام...
و شاید این سکوت وهم انگیز حکم تفکر را دارد... شاید دست آویزی است تا زخم ها و جراحات عمیق قلبم، سر باز نکنند و مرا در باتلاق عمیق درد رها نسازند...
سکوت کرده ام...
خیلی وقت است که دیگر حرفی برای گفتن و گوشی برای شنیدن...
می خواهم رها بشوم
از این پیله ای که
هیچ امیدی به پروانه شدنش نیست...
بهزاد غدیری / شاعر کاشانی
بذار برم
بذار رها بشم از این پیله ای که هیچ امیدی به پروانه شدنش نیست...
بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی
هوا تاریک و من دلتنگ و خسته
غمی سنگین به چشمانم نشسته
اگر قلب شکسته می خری تو
خداوندا دل من هم شکسته
ابوالقاسم کریمی
شده از ناله ی تو خون بچکد؟
شده با آه دلت گریه کنی؟
چکنم با این غم...؟؟
شده از درد بخندی که نبارد چشمت؟!!
من در این خنده ی پُر غصه مهارت دارم
بهزاد غدیری شاعر کاشانی
هرشب خودم را در آسمان...
چند قدم مانده به ماه...
در آغوش ستاره ای کوچک و کم سو
زانو در بغل...
با موهایی آشفته
و چشمان غم آلودِ خیره به مهتاب...
و لبخند بی رمق
در انتظار تو نشسته ام...!
بیا و پریشان حالیِ مرا مرحمی باش
...
بهزاد غدیری...
حال دلم خوب نیست...
منم و یک فنجان چای...
تکیه داده ام ،
به پشتیِ قدیمیِ قرمز اتاق...
چند بیتی شعر سروده ام
از برق چشمانش...
از سکوت پر از رضایتش...
صدای کلاغ های سرگردان
بر فراز آسمان خانه
خبر از اتفاق غریبی می داد.
اتفاق افتاد...
آن هم چه...
از دیگران بریدم
تا مهربان بمانی...!
نامهربان تو رفتی
با دیگران بمانی...!!!
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی
تو اگر می دانستی خنده هایت، تا چه اندازه حیات بخش است؟
هیچ گاه به فردی، اجازه نمی دادی قلبت را متلاشی و ناجی را بی رمق کند!
یاسمن معین فر