متن اشک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشک
خنده ات را
می خرم
با اشک چشمم،
بی شمار
ای دل دیوانه
تا صبح پرستو ها
ببار .
حجت اله حبیبی
حسرتی هست فقط بر دلِ من تکراری
کاش گرمای لبت بر لبِ من بگذاری
همه خفتند ولۍچشمِ من از اشک پُر است
سهمِ من از تو شده گریه و شب بیداری...
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی
سفر ،بهانه ی باران است در آیینه ی حقیقت، وقتی از خویش می بری تا ستاره ی اشک را در شکوفه های دعا نظاره گر باشی. حجت اله حبیبی
در موقع خلق رخت
در کاسه ی چشمان تو
جای تمام چیز ها
یک کاسه می می ریختند
مارا خماری ها بود
از دیدن چشمان تو
گاهی بشین در پیش من
تا مست تر زین ره شوم
گاهی برو دور از دلم
تا تشنه ی هستت شوم
هرگاه میبینم تو...
هر شب به وقت عبادت
میان محراب عشق
با هر قطره از اشکم تسبیح می زنم
و تو را از خدایم تمنا می کنم
بیا که در ابری ترین روزهای زندگی
محتاج آفتاب نگاه توام
مجید رفیع زاد
در جنگ نامه ای برایت می نویسم
اگر به دستت برسد
رد اشکم را وقتی به اسمت رسیدی می بینی
که اگر این نامه خاک بود
کلماتم بذر میشد و اشکم باران
جوانه ای می رویید و تا چشم هایت قد می کشید و بوسه ای بر آنها می نهاد...
+ به اولین گلی فکر کن که بر زمین رویید
- به آخرین برگی که از درخت افتاد
+ به اولین برق برخورد دو چشم
- به اولین قطره ی اشک
+ به شوق و شکوه ابراز
- به درد و غم وداع و انکار
+ من از وصال می...
شما چه میدونین بعضی آدمها چه زجری میکشن که جلویِ چشمای شما قوی و مقتدر به نظر بیان.
چه میدونین چه دردی توی جای جایِ روح و قلبشون، چه مسافتی میره که صورتشون خونسردی و صبوریشو هیچ وقت از دست نده که یهو جلویِ شما فرو نریزن و کوبیده نشن!...
به عشق روضه ی ارباب
در ماه محرم
یک قیامت
گریه در راه است
آنقدر که مزه ی
اشک حسین (ع)
شیرین است
مجید رفیع زاد
همه، احساسِ دل، پُرشور و شِین است؛
دوباره، ماتمِ مولا حسین است؛
شده، سرچشمه های شادِ دل، خشک؛
چرا که اشکِ غم، جان را در عِین است...
زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
ای یار پنهان از نظر با چشم دل می بینمت
من در گذرهای زمان کنج دلم می جویمت
نامت شده ذکر لبم در هر شب و محراب من
هر دانه از تسبیح من شیرین تر از هر خواب من
اشک شب و آه سحر تنها امید من شده
ذکر کریم...
سخت است زندگی در عالمی که هیچ چیز در آن ماندگار نیست!
و آگاهی قلبم از این موقّت ها باعث می شود پس از لبخند از طعم
شیرینشان، آسمان چشمانم ببارد...
من آن کوهم که اشک میریزم و رود می شود
رود عشقی که با سنگ به تو مسدود می شود
در کاخ ویران شده ام قصر و عمارت زده ای
شاه آن کاخم که از مات تو محدود می شود
ای آنکه وقتی میشوم تنها به تو فکر میکنم
من...
در انزوای خویش
و در نهایت دلتنگی
پناه می برم به باران عشق
که تنها مرهم زخم کهنه ام
همین اشک هایی است
که به امید آمدنت
نهال خشکیده ی وصل را
آبیاری می کند
مجید رفیع زاد
اشک
جاری میکند
حرف های نگفته را
نمیدانم با خودم چند چندم
اما باید تا الان میهمان ها رسیده باشند ...
بغض می آید ...
اشک می آید ...
غصه می آید ...
و در خانه ی وجودم
مهمانیِ عجیبی به راه می افتد...!!!
عاشقت بودم نگفتم تا دلم بیچاره شد
ازغم عشق و جنونم قلب من صد پاره شد
فاصله بین من و تو نم نمک بسیار شد
فاصله آمد نشست و بین ما دیواره شد
روز و شب سهم من از عشقت شده دلواپسی
اشک حسرت ازدو چشمانم چونان فواره شد
کن...