100 متن کوتاه فراق ۱۴۰۳ جدید 2024
کپشن فراق برای اینستاگرام و بیو واتساپ
تا تو مراد من دهی، کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی،
من به خدا رسیده ام
یا ز ره وفا بیا، یا ز دل رهی برو
سوخت در انتظار تو،
جان به لب رسیده ام
چون سرو خمیده ام که دارد غم برگ
در چشم توام ولی گرفتار تَمَرگ
خِشت دلم از فراق تو ریخته چون
فرسوده عمارتی که لَم داده به مرگ
و آدم اول آتش را اختراع کرد
و بعد جهنم را... چنانکه اول شراب را
و بعد بهشت را
و چنانکه اول فراق را
و بعد برزخ را...
غم فراق تو کوه راجا بجنباند
دل حزین من که زدوری، همیشه لرزان است......
حجت اله حبیبی
فراقت بی رحمی است، امّا این رنج کشیدن به خاطر تو می ارزد به تمام خوشی های جهان.
- آلبر کامو
- خطاب به عشق
زمستان نگاهت
با سیاهی سکوتم
درهم آمیخته است
تو نیستی
این روزهاپاییز هم
دل نگران توست
عجب! دیر می گذرد
حسرت مرگبار
فراقت .....
برنمی گردد دگر این
شب نشینی هاى ما
قبر یار پیش رو و عمر ما
پشت سر است
سوختن مزد من است
پس زود مزدم بده
قیمت خاکستر پروانه ها عین زر است
همین که خبر مرگ تو را شنیدم
به روزگار خودم گرد مرگ پاشیدم
خدا به مرد عاشق رحم کند
لباس مشکی خود را به گریه پوشیدم
پارسال این موقع فکر میکردم خوشبختی در آینده ست اما حالا چه تلخ می فهمم خوشبختی روزای خوشی بود که با تو گذشت و خاطره شد 🖤
نیمه شب از خیابان ها سراغم بگیر
روزگار عاشقی یعنی همین
از لحظه لحظه کنار اونی که دوستش داری و کنارش آرومی نهایت استفاده کن لذت ببر شاید اون لحظه ها دیگه تکرار نشه شاید دیگه نباشه🖤!!!
و ما درد خواهیم کشید
به هنگام دوری
به هنگام فراق
شبانگاه که غم بر سینه هایمان رخت اندازد
درد خواهیم کشید
به راستی که عشق دردناک است
تو نباشی آه من همیشه جانسوز است
شبی که ماه ندارد غم انگیز است
یه مرد برای عاشق شدن یه نگاه
براش بسه
اما برای فراموش کردنش به یه عمر!!
آن مرد که به زهرایش می گفت:
ای تمام آرزوی من، نفس جان من؛
امشب تمام آرزوی؛ نفس و جانش
زیر خاک رفت 🖤
من مبتلا به درد،
تو مرهم منی...
«جانا نبودنت از مرگ بدتر است»
ما آنقدر درد فراق عشق نکشیدیم
که با چاه حرف بزنیم
مثل باران رگباری که نمی گوید کی؟؟
بی خبر؛ سر زده از راه برس
مرا از این غمکده ببر
با مرگ اگر تو را میتوان دید
کی می رسد این تولد ما ؟!
چین و چروک؛ پیر شدنم در اثر
داغ و فراق عزیزان نقش بست
وگرنه ربطی به گذر عمر نداشت 🖤
آنقدر صدایت کردم اسم تو را
که همه شهر فهمیدند راز مرا
قرار بود با آمدن به خانه من
رو سفیدم کنی
نه اینکه با رفتنت مو و ریش
سفیدم کنی
من تاریخ خوندم آنچه از سرگذشت عشاق فهمیدم این بود
درد عشق را هیچی نمیتونه درمان کنه
جز همونی که عاشقش کرده
اما اگر معشوقت مرده باشد دگر....
فطرس از قصد در عذاب و بلا افتاد
قصدش این بود که به شما برسد
دیدی آرام آرام بعد تو دلم
نیمه شبها به بی کسی؛
صدایم به سکوت،
چشام به تاریکی عادت کردند؟
تو که بودی کنارم، دلم قرص بود
تمام قرص ها جز قرص ماهت
ضرر داشتند !!
حالا که نیستی ببینی چگونه
قرص میخورم تا موقت آرام بشم
از درد فراق رویت🖤
من هر نفسی را که در فراق تو کشیدم
غم بود و درد بود و خون دل
از ضرر بود و دگر هیچ
دنیا برام شده مث کلاس درس
پ چرا زنگ نمیخوره؟
پس کی میام پیش تو ؟
اندازه شوق دانش آموزی حین
زنگ تعطیلی منم مشتاقم
ساداتم زنگ پایان فراق را بزن
اونی که کم حرف شده
همونی که خیلی وقته تنها شده
پ.ن: ۱۴ ماه و یک هفته دلتنگی💔
یه وقتایی همچی هست اما
همچی کافی نیست.
چون اصلا کافی نیست
چون اونی که باید باشه نیست
خواستم بهترین روز عمر و رویای شیرینم
با تو محقق شود
اما با رفتنت همه چی نقش بر آب شد
مث یک روح در دو بدن بودیم
تنها یک جای بود که باهم
تفاهم نداشتیم
اون روزی که من
لباس سیاه پوشیدم و تو (کفن) سفید
افطار با چای و خرما کار عوام ست
عاشق به بوسه لبت روزهٔ خود باز می کند
دلبر ما تو کجایی؟ گر زیر خاکی
هنوز به فکر مایی؟
مسجد، سر سحر خشکسالی دارد
دینم بی تو جای خالی دارد
من مانده ام و سوال سختی اینطور
ماه رمضان با تو چه حالی دارد؟
وَ قَالَ علی علیه السلام: فَقْدُ الْأَحِبَّةِ غُرْبَةٌ
غربتی است فقدان عزیزان
حکمت 62 نهج البلاغه ج ۱ ص ۴۷۹
باب ترک دوستان و تنهایى
اُرَدِّدُ طَرْفِے فِی الدُّنْیا، فَلا أَرۍٰ
وُجُوهَ أَحِبّائِیَ الَّذِینَ أُریدُ
هر چه در دنیا چشم خود را
به این طرف و آن طرف می گردانم،
چهره های دوستان خود را که جویای آن ها هستم، نمی بینم
تو داروخونه پیدا نمیشه همه دواها
بعضی وقتا برای اینکه آروم بشی
فقط باید ببینیش
دیگه پیشت اومدن سخت شده
دلم آبادان شده برات
حرف زیاد است اما حوصله ای نیست
از بغض عمیق به گلویم گله ای نیست
گر روزگار نکشد مرا،
بی شک فراق تو می کشد مرا
علی محمد ملکی
پرسید: چند بار دیدیش که اینطور عاشق شدی؟
گفتم : یک دو نگاه
پرسید: چند وقت است گرفتارش هستی؟
گفتم : سالها
من اختیار نکردم پس از تو سادات دگر
به غیر غم که آن هم به اختیارم نیست
به رهگذر تو چشم انتظار خاکم و بس
که جز مزار تو چشمی در انتظارم نیست
آتشی که تو با رفتنت به زندگی من زدی
هیچ فاتح ویرانگر در تاریخ
به خلق نتوانست بزند
نه اسکندر با تخت جمشید،
نه اودوآکر با رم و نه چنگیزخان مغول
با سمرقند و بخارا
روزهای زندگی را نمیخام
وقتی تو دیگر زنده نیستی
شاید هم من مرده ام
که بعد تو انگار زندگی نیست
علی محمد ملکی
در خواب دیدمش...
+ بعد چه شد؟
- آرزو کردم همان اتّفاقی که برایِ اصحابِ کهف افتاد برای من هم بیفتد...
خنجر شمر بهانه بود
آخر غصه فراق کارش را تمام کرد
اگه دلت براش تنگ بشه چیکار میکنی؟
+ خب بهش زنگ میزنم یا قرار میذارم ببینمش دیگه
اگه نتونه جواب بده یا نیاد چی؟
+ برای چی نتونه؟
هیچی ولی کاش دلت برای عشقت که دیگه تو دنیا نیست تنگ نشه
من قصه ی فراق تو را خاک کرده ام ، حاصل چه شد؟
جوانه زدی ، بیشتر شدی.. :)
شاید مرگ بتواند جسم و نگاه ها دو عاشق را از هم جدا کند
اما هرگز قدرت ندارد که قلب و یاد تو را از من دور کند
🖤 کربلایی/سادات 🥀
اشک ناخودآگاه
اشکی که از گوشه چشم با دیدن عکس تو سرازیر میشه یادآور هم خاطره ست
هم خون دل هم آه حسرتی که از جانم بیرون میشه دلتنگتم
دلم به شوق نگاهت بهانه می گیرد
چه کرده ای که دلم درفراق ، می میرد
به یاد این دل من باش هرکجا هستی
دلم به یاد تو افتد ، عجیب می گیرد
( بهزاد غدیری شاعر کاشانی)
نه گلی هدیه می دهد
نه می سوزاند
و نه سوز فراق را
به تو می چشاند !
پاییز است ؛
با قلبی آکنده از مهر
که با مدادهای رنگی اش
رنگ عشق را
به زندگی ات هدیه می دهد
مجید رفیع زاد
دست من به بودنت نمی رسد
و هر شب این خیال توست
که مرا دلگرم می کند
ای کاش یک شب
دست هایت برای من بود
تا آتش عشق را
در حریم آغوش تو
احساس می کردم
مجید رفیع زاد
ای کاش یک شب
ناگفته هایم را
با سه تار موهایت می نواختم
تا بیش از این دست هایم
در حسرت گیسوانت
کابوس نمی دیدند
مجید رفیع زاد
بعد از تو هیچکس در دلم گذر نکرد
کسی نیست در جهان که بگیرد جای تو؟!
مرا ز هجر مترسان، گذشت آن زمان
که سخت تر از مرگ فراق و هجران بود
دلتنگی من صدا ندارد اصلا..
راهی است که انتها ندارد اصلا ..
گفتی غم تازه ای برایم داری
این خانه پر است جای ندارد اصلا
ماه مردم تو آسمون رویت شد داره میدرخشه
اما ماه من خیلی وقته زیر خاکه
دیگه رویت نشده
دلم براش تنگ شده 🖤
از بهر فراق یار است، مشکی برتن کرده ام
ورنه این رنگ مشکی ، از مکروهات دین ماست
وحدت حضرت زاده
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچه کز غم هجران تو بر جان من است
در انتظاری شیرین
شوق وصالت
همچون کبوتری از بام قلبم پر کشید
ای کاش انتظارمان
پایان خوشی داشت
تا به دور از هیاهوی فراق
لذت آغوش را
به دست هایمان هدیه می دادیم
مجید رفیع زاد
نهادم دل خویش به پای عشق جگر سوز
کشیدم سرمه به چشمانم از این سیه روزی
فیروزه سمیعی
اگر قیامت قصه باشد
تورو من کجا ببینم؟
از نجف الاشرف که سمت مشایه رفتم
دلم پیشت ماند چه سخت است فراقی
که هیچ دیداری ندارد.
سفید کردیم
من
گیسوان تو را
تو
چشم های به در دوخته ی مرا
می بینی؟
عدالت هم
می تواند روزگار آدم را سیاه کند
سیاوش فرید زاده
تا قیامت شکر میکنم پروردگار خویش را
آه، گر من باز بینم روی یار خویش را 🖤
هر دو ما سوختیم
تو به مرگ و من به فراق تو همیشه
آه مِن الفِرَاقَ
قَلْبی مَدفونٌ فی العِرَاقُ
گفت: از دلتنگی بگو
گفتم: دلتنگی یعنی صدای محبوبت را بشنوی روی برگردانی و کسی آنجا نباشد.
من روح خودمو با جسم عزیزترینم
خاک کردم
وای بر جسمم که تنها مونده ...
امشبی که آمده بودی به خواب من
من از غم فراق تو خوابم نبرده بود.
نداشتنت
اوج ویرانی است
که بر سر آرزوهایم
آوار می شود
مجید رفیع زاد
گل آفتابگردان
زلف خود گرفته پنهان
سر ذره ای حسادت
به ستیز گشته با من
دگر دست بکش ز گریه
رخ خود به من بگردان
بزن لبخند دلبرانه
بزن بر این فراق پایان.
هیچیک
روزی گفتیم فقط مرگ می تواند
ما را از یکدیگر جدا کند،
مرگ شتاب کرد و ما از یکدیگر جدا کرد
ای شمع من
تو که می دانستی در این ییلاق، طاقت نمی آورم،
چرا دلم را شکستی؟
چرا شدی قیامت عشق و
مرا بی گناه در آتش فراقت سوزاندی؟!
شعر: بکر علی
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی