100 متن کوتاه برف ۱۴۰۳ جدید 2024
کپشن برف برای اینستاگرام و بیو واتساپ
به تو گفتم:گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو
من درختی پر شکوفه شوم
و برف آب شد
شکوفه رقصید آفتاب درآمد.
شبی شعری برایت نوشتم
در شعرم برف باریدن گرفت
و من بر بالین شعرم
به خواب رفتم
سحرگاهان که چشم گشودم
هم برف به تمامی آب شده بود
هم شعر را به تمامی آب برده بود
:
دنیای بی پدر، گرفت از جهانِ من
چشمان مهربان و پر از حرف مادرم
درظلِ آفتاب، در عمق خاک ریخت
گیسوی سر به زیر و پر از برف مادرم
دختر بهمن ماه خوب
دختر برف
دختر بوران و سرد ترین شب خدا
چه خوب که خالق گرمترین جای جهان منی
تولدت مبارک
تو را همواره می خواهم
نه گاهی داغ گاهی سرد
که عشق تو همانند درخت کاج
میان برف دوری هم
هنوزم سبز و پابرجاست ...
برف نو، برف نو، سلام، سلام
بنشین، خوش نشسته ای بر بام
پاکی آوردی ای امید سپید
همه آلودگی ست این ایام
دلم یک زمستان سخت میخواهد
یک برف
یک کولاک به وسعت تاریخ
که ببارد
که ببارد
که ببارد
و تمام راهها بسته شوند
و تو چاره ای جز ماندن نداشته باشی
و بمانی …
خبر این است که یلدا خانم
آخرین دختر آذر بانو
نوه دختری حضرت پاییز قشنگ
دل سپرده به یکی از پسران
ننه سرمای بزرگ
کرده پیراهنی از برف به تن
می رود خانه ی بخت
الهی بختش قشنگ
می دونی فرق من با برف چیه ؟
.
.
.
.
.
.
.
برف میاد و به زمین می شینه، ولی من همین جوری هم به دل میشینم
تو اگر باز کنی پنجره ای سوی دلت
می توان گفت که من چلچله باغ توام
مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف
سخت محتاج به گرمای توام
دانه برف، یکی از ظریف ترین خلقت های خداوند است اما نگاه کن زمانی که به هم چسبیده هستند چه می توانند انجام دهند!
برف که میبارد
ما غمهایمان را
فراموش میکنیم
انگار بر تمام تلخیها
پودر قند پاشیده
خدای مهربان ما...
بوسه برف
کوه رابه هم ریخت
بوسه باران
زمین را غرق کرد
تو بیرون نیا
برف و باران را
به گردن تو می اندازند ! ...
در زمهریر برف
در پردههای ذهن من از عهد کودکی
سرمای سخت بهمن و
اسفند
اینگونه نقش بسته است
اهریمنی
اما همیشه در پی اسفند
هنگامه طلوع بهار است و ایمنی
شب هر چه تیرهتر شود آخر سحر شود...
چرا غم زده بنشینم
در انتظار بهار که نامی بیش نیست؟!
بگذار برف ببارد
و باران های ناگاه.
ما را قلبی بهاری بس است
در این سرمای جانکاه!!!
مثلِ کهنه برفهایِ
مانده تا مرداد
روی قله ها....سردم
پایِ من نمان برو ماهی
من به رودخانه برنمیگردم....
برف
یعنی اوج دل نگرانی آسمان ...!
می بارد که
مبادا
رد پای عشق
در دلتنگی برگ ها
گم شود ...
پایان پاییز را به انتظار نشسته ام...
شاید،زمستان که بیاید!
ببارد بر سرم،
برف خیال تو...
ردپای عشقمون / سینه برف شکافت نه کنارتوخزون / نه میشه اشک شناخت
خواب دیدم از آسمان انار می بارد
سرنوشت دانه ها اما
یکسان نیست
برف در سکوت مینشیند
انار در خون ...
ما که دانه های دلمان پیدا بود
به شانه ام زدی
تا تنهاییم را تکانده باشی
به چه دل خوش کرده ای؟
تکاندن برف از شانه های آدم برفی !
برای آسمانی آبی، ابر کافی ست!
و برایِ زمینی برف گرفته، یک هم گام تا بی نهایت!
اما برای من، تو تمامِ این زیبایی هارا دارایی،
حتی اگر آسمان کِدر باشد و زمین عاری از برف!
نسرین هداوندی
برف می بارید
کنار پنجره ایستادی
رفتن مرا نظاره کردی
دانه های برف به دستان لرزانت که با من وداع می کرد می نشست
وهرگز نمی دانستی
سالها بعد
یک روز برفی
من در دستانت آب می شوم
چشمهایم
آنچنان عاشق نگاهت میکند
دلم سربه زیر از این نگاه
فقط عاشقی
اصلا مگر میشود
دختر برف و زمستان باشی
و بی پروا جار نزنی
که بی بهانه عاشقی ...
برف می شود رمزِ عشقِ ما،
و کسی نمیداند ردپایمان، روی جاده ای سفید نیست!
مسیر ما پروازست و بلندی
آسمان است و ابر
سفیدی ست و آرامش
و اشتیاق است و تعلق....
عطر گل برف و شوق پنهانی مان
آغاز سپیده ی غزلخوانی مان
روشن کن اجاق زندگی را باعشق
تا گرم شود صبح زمستانی مان
دلم کلبه ای میخواهد
میان برفها
و در کوهستانی که جز تو
هیچکس آنجا نباشد
هر صبح بیدار شوم
ذوق کنم که برف باریده
که هوا سردتر شده
و تو با چشمانی خمار
در آغوش داغت پناهم دهی
مثل این زمستان سر درگم
گاه شکوفه می زنی
گاه برف
تو اما
نگران نباش
همه جورت زیباست
خون را بر برف دید
چه جای گریه
کودکی که بره ها را دوست می داری؟
زمستان
سُرسُره می سازد
گوسفند از گلوی گرگ
پایین می رود
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
لکّه دار بود دامنش ،زمین
از برگ های بی کفن پاییز
که برف باریدن گرفت
دانه های انار را
می کارد در برف
یلدا
بهاری زاده خواهد شد
قشنگی زمستان نسبت به پاییز، یک آسمان حال خوب به رنگ سفیدی برف است
خوش امدی زمستان
خوش امدی دانه های سفید برف
خوش امدی حال خوب...
علی صمدی افشار
همه در رویا گذشت
از سیاهی تا سپیدی موهایم
حالا تا بهار
درخت ها هم بین خود
برف را تقسیم می کنند
نیستی
و در نبودنت
از سردی فاصله می لرزم
برف دوری ات
قلبم را سفیدپوش کرده
و من با نگاهی منتظر
خیره ام به جاده ای سفید
تا که خورشید نگاهت
به فریادم برسد
مجید رفیع زاد
دری به زمستان باز کن تا سپیدیِ برف ها
به ما امیدِ زنده ماندن بدهد
ما گرما نمی خواهیم
ما امید می خواهیم
تمام راه ها از برف پر شد
تمام گوش ها از حرف پر شد
بیا ای تو دلیل بودن من
دگر صبرم سر آمد ظرف پر شد
بی تو،
یخِ این دنیای بد خلق پیشِ ما آب نشد …
باور کن بهاری که نفس های تو را نداشته باشد،
بهار نیست؛
بی نهایت زمستان است… زمستان!