100 متن کوتاه بغض ۱۴۰۳ جدید 2024
کپشن بغض برای اینستاگرام و بیو واتساپ
باران که می بارد دلم برایت تنگت تر می شود...
راه می افتم،
بدون چتر،
من بغض می کنم،
آسمان گریه می کند !
دلم میگیرد از دستت
چه بامن میکنی بی رحم ؟
چه رنجی میکشم بی تو
چه جانی میکنم هرشب !
چه بغضِ پاک و معصومی
برایت میکنم هر بار
خدا را خوش نمی آید !
️
برگرد و بیا دلتنگ دیدارم بغض شب تارم من هرچه دارم از تو دارم
برگرد و بیا آشفته مگذارم دوری و بی تو بی قرارم
آنکه میرود فقط میرود
و آنکه میماند درد می کشد
غصه میخورد
بغض می کند
اشک می ریزد
و تمام این ها
روحش را به آتش میکشد
و در انتظار بازگشت کسی که
هرگزباز نخواهد گشت
آرام آرام خاکستر میشود
همیشه سعی کردم
درد دوریت را
با خیابان ها در میان
بگذارم
قدم بزنم
حتی شده ساعت ها
تا نبودنت را به خانه نبرم
اما هر بار برگشتم
باران را دیدم
که از هر گوشه خانه
بند نمی آمد
بی حضور تو رنگ های زندگی محو می شوند، بسان آبی که از اسفنجی فشرده شده بر زمین می ریزد و من هنوز وجود دارم. خشک و خاک آلود.
مرد بودن قانون دارد
الکی نیست
باید محکم باشی
باید باتمام توانت تکیه گاه شوی
باید درد دل بشنوی
آرامش ببخشی
باید بغض هایت را بخوری
باید سنگین باشی
باید پدری کنی
یادم باشد که تنهاییم را برای خودم نگه دارم ، و بغضهای شبانهام را برای کسی باز گو نکنم ، تا ترحم دیگران را با اظهار علاقه اشتباه نگیرم ، یاد من باشد که فقط برای سایهام بنویسم ...
بگذار بگویم
بغض که می کنی،
گریه ام می گیرد.
خنده ات که بگیرد،
حالم از همیشه بهتر است...
می بینی زندگی ام را؟
به دلت بند است؛
بند دلم...
️️️
یکشنبه غم انگیزیست
باران میبارد
هم از آسمان
هم از چشمهای من
مثل همیشه یکشنبه تکرار میشود
اما مثل همیشه تو نیستی
بَِہَِ ﺳَِﻼَِمَِتَِےَِﺳَِﻮَِﺍَِﻻَِیَِےَِ
َِڪَِہَِ پَِرَِسَِیَِدَِهَِ نَِمَِیَِشَِنَِ ﺍَِمَِاَِ
َِﺟَِﻮَِﺍَِﺑَِﺸَِﻮَِﻥَِ بَِغَِضَِ ﻣَِﯿَِﺸَِﮧَِ ﺗَِوَِﺩَِلَِ آدَِمَِ️
بجز سقف شونت کجا سر بذارم
تو دلسوز من باش...به جایی رسیدم
که راهی ندارم تو دلسوز من باش
چراغ کدوم شب ،تن سر پناه کدوم خونه ای تو
عزیز دل من هوادار بغض کدوم شونه ای تو...
گاهی دلت از سن و سالت میگیره
میخواهی کودک باشی
کودکی که به هر بهانه ای
به آغوش غمخواری پناه میبرد
بزرگ که باشی...
باید بغض های زیادی را
بی صدا دفن کنی...!
.
بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالی ست
بدجور از نبودنت شاکی ست
هر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست...
مهربانم!
من بی تو ... پرم از دلتنگی... لبریزم از غصه... ...آه!.....
اشک هایم نمی گذارند نازنینم...
خفه می کندم این بغض!...
سخت است بی تو! ...
سخت!
بگذار بگویم
بغض که می کنی،
گریه ام می گیرد.
خنده ات که بگیرد،
حالم از همیشه بهتر است...
می بینی زندگی ام را؟
به دلت بند است؛
بند دلم...
تب دارم در عشق تو ذوب است تنم
از بغض تو پر شده گلو و دهنم
در قلب تو می شوم قرنطینه که من
آلوده به ویروس < تو را خواستنم >
باران که میبارد
دلم برایت تنگ تر می شود
راه می افتم بدون چتر
من بغض می کنم،آسمان گریه
.
گفت تا امروز دیدی من دلی را بشکنم؟
بغض کردم...خود خوری کردم... نگفتم بارها
جانم به لب آمد!
عجب صبری تو داری؛ وقتِ دیدار
کو شانه ات؟
دیوانه ات مانده میانِ بغض و رگبار
چون آخرش عاشق؛ سرش یک شانه می خواهد نه دیوار
تو ماه پیشانی؛ چرا در آسمانم نیستی؟
در اوجِ بغضِ چشمانم
از نمِ باران تنهایی
خیس است
تمام واژه های دلتنگی
کاش میدانستی
در خیالم نیست جز
چِکه چِکه از تو
واژه هایم بی صدا فریاد میزنند
تو را،
دوست داشتنت را،
بودنت را،
رهایشان نکن!
نگذار در نبودت سکوت کنند
کلماتم اگر بغض کنند
راهی برای نجاتم نیست...
غرق دلتنگی ام
حتا اگر دوستم نداری
برایم نشانه ای بفرست
این بغض ها
تا نشکنند
سینه ام آرام نمی گیرد...
همیشه نباید حرف زد
گاهی باید سکوت کرد
حرف دل که گفتنی نیست!
باید آدمش باشد
کسی که با یک نگاه کردن
به چشمت تا ته بغضت را بفهمد.
من روحی مرده
در جسمی سرگردان
قبرم آسمان
فاتحه ام
آواز دم غروب گنجشکان
پنجشنبه هایم وقت سحر
بغض مادرم
گردوی خرما پیج
نوشته هایم حمدو سوره
دلتنگی هایم بغض تو شیشه
مرد شدم
تا فقط بغض کنم
حسرتِ هر روزم را...
و زمین نگذارم
بُغچه خستگی ام را جلویِ چشمِ همه
وَ فراموش کنم دستِ رفاقت هایی
که همه پُتک شدند
تا غرورم مثلِ دیوارِ پس از زلزله ای
خورد شود....
مَردی غریب ،آخر این قصه
تبعید شد به بغض زمان،دِق کرد
این چاه های نفت خبر دارند
غربت ،چه با غرور مصدق کرد!
دیشب دلم...
روی دست هایم جان داد...
این روز های آخر...
به دور دست ها خیره می ماند...
بی صدا بغض می کرد...
و گاهی آه می کشید...
چشم به راه بود...
می فهمی ؟! چشم به راه....
بلوغی تازه در سرشاخه های نخل های کوفه پیچیده است
چه بغضی در گلوی تشنه ی این عصر غربت زای تفتیده است
جمعه یعنی با خودت خلوت کنی، اما رفیق...
عصر جمعه با تمامِ بغض و حسرت میرسد
من نفس های زنی خسته ام از استثمار
قطره ی اشک سرِ گونه ی بی تقصیرم
بغض یک دختر افسرده ام از بی عشقی
غم یک جان به لب آمده از تقدیرم
پشت هم شعر نوشتم که بخوانی،خواندی؟
بغض کردم که ببینی و بمانی،ماندی؟
به خدا شعرترین شعرِ منی، می فهمی؟
هوس انگیزترین حسِ منی، می فهمی؟
وای به حالِتان
اگر دُختری بُغضش را به جای گریه
بخندد .. کارتان تمام است ..!
دیگر او سنگی شده است ،
با نقاب فرشته ..!
دیگر کارتان تمام است ...
محبوب من
.
شما نباشی؛ همه ی بغض های جهان در گلوی من است
کوچه ها را یکی یکی ورق میزنم
از پاییز راهی به شما پیدا میکنم
باران های درونم آغاز میشود
محبوب من؛ بی تو پاییز دوران سختیست...
بغض هایمان را از بس حبس کرده ایم
تبدیل به زندانبان های ماهر برای بغض ها شده ایم من خود یک زندانبان پر از زندانی هایی هستم که آماده لبریز شدنن.
زهرا هاشم زاده
چای هم طعم_تو را دارد
آن قدر که
از گلویم پایین نمی رود
همان جا می ماند
بغض می شود
و قطره قطره از نگاهم می چکد
یک قهوه سر میز به یادت قجری
یک عالمه بغض با کمی دربه دری
یاد تو نشسته باز مهمان من است
مدیون منی دست به جیبت ببری
دلتنگی سهم نگاه من شد
از آنچه در تو میدیدم
شاید قسمت این بود
که من کوه باشم
کوهی پر از اندوه
با سنگ هایی از جنس بغض
و خورشیدی که هیچگاه
از پس آن طلوع نخواهد کرد
اگر میدانستیم
قرار است در آینده
چه بلاهایی را
تاب بیاوریم
در کودکی به جای
توپ پلاستیکی مان
قلبمان را دو لایه
میکردیم
شاید اینگونه
بغضمان حریف گریه هایمان
میشد....
هوای دل ابریست و محتاج بارانست ای اسمان بغضت را بشکن تا خاطراتم را یک جا ببارم