100 متن کوتاه دلتنگی عاشقانه ۱۴۰۴ جدید 2025
متن های کوتاه درباره دلتنگی عاشقانه
100 متن کوتاه دلتنگی عاشقانه ۱۴۰۴ جدید 2025
کپشن دلتنگی عاشقانه برای اینستاگرام و بیو واتساپ
سیه شد ز هجرت رخ روزهام
کسی بر تو کاش آورد سوزهام
عجب در نگاهت خمی داشتی
تو رفتی و من مست دیروزهام
هر بار
نسیم یادت
در آسمان دلم می وزد،
طی الارض می کنم
به سرزمین چشمانت..
میدان شهر،
شعری را شلّاق می زدند
پرسیدم جرمش چیست؟
گفتند: مستی
گفتم: شعر مگر شراب می خورد؟!
گفتند: نه،
امّا
دیشب
از حوالیِ
"چشم های تو" رد شده..
کوچه
دوباره سراغت را می گرفت
بیچاره،
چراغ سر خیابان
مدتهاست نخوابیده
حیاط هم مثل هر صبح
گرد و غبارش را
به شوق آمدنت جارو می کند
و
من................
بگو
که نامیدمان نمی کنی
در اتوبوس تنهایی ام
ده ها مسافر نشسته اند،
مقصد همه
آبادی چشمان توست..
دوست دارم شبیه تو باشم
تو خوبی
همچو ارغوان زیبا
همچو اقیانوس عمیق
ُهمچو رودِ روان
دوست دارم ارغوانی باشم که بر روی اقیانوس رها
شده و بسوی ابدیت روان است
من و تو
وقت کردی سری از این طرفها بزن
که نه تنها من
که پنجره و پرده و دیوار همه دلتنگ تواند
و فنجان چای نیز از دوریت به سوگ نشسته
بوی مهربانیت را نفس می کشیم
هر شب،
لب برکه را می بوسد
بید مجنونی که عاشق ماه شده است..
_نیازی به شکنجه نیست ..
اعتراف می کنم
همه ی غزل هایم را
از چشمان او دزدیده ام
بر شاخه ی صبح،آشیان ساخته اند
از چشمِ شکوفه ها دهان ساخته اند
هربار تورا دید دلِ من پَرزد
انگار تورا از آسمان ساخته اند.
سلامی به گرمایِ چشمان یار
که دل برده از جان و از روزگار
بگو عاشقی تا که جانم فدایت کنم
اگر تو بخندی ، دلم را به نامت کنم
به یادگار کسی دامن نسیم صبا
گرفتهایم و دریغا که باد در چنگ است
هر بهاران را نبین کز عشق خود می نغنوی
چون بهاران میرسد پایان، زمستان میشود.
آدمی کز درد دوری میدهد فریاد و زار
چون فغان پایان رساند، یار مستان میشود.
جز یاد تو ای دوست کسی خاطر ما نیست
تا پاک کند تلخترین خاطره ها را
سرشار از احساس است،
شعرِ زندگی با تو؛
وقتی که:
صبح،
از مَطلعِ آفتابگردانِ بوسههایت،
شکوفا میگردم؛
و شب،
در مَقطعِ شببوی آغوشت،
آرام میگیرم!
بغلم کن ؛
یجوری بغلم کن که انگار
مُرده بودمُ دوباره
زنده شدم
به آغوش خودم یک تو بدهکارم، همین و بس.
مگر دلتنگی چند کلمه است؟
که آسمان را برهنه می کند
و روی کاغذ می بارد
باور کن که پشت پای تو این باغ
سیب خُشکید...
چه میشد ماهی عیدت خودم بودم به تنهایی
گهی با پشت ناخن میزدی بر شیشه ی تنگم
گویند دوای درد هجران خواب است
بیداریِ شب بزرگ ترین مرداب است
یک شب که رساند خیال تو جان بر لب
خوابیدم و آمدی به خوابم آن شب
خسته ام از زیادی نبودنت.
از خدا خواستم تو را هر طور شده از نو به من قسمت کند...
اگر تقدیرم بر ویرانی ست،
کاش تصویرت
در ترک های دلم
خاکی نشود..
همه جا هستند
دهانهای مخرّب،
کلماتِ انتحاری...
ملالی نیست!
سرت بر شانهام
سرم بر شانهات
ما برجهای دوقلو
آغوشِ هم را میسازیم...
بارالها! آسمانی تر از دل آسمانی ام سراغ ندارم که پر است از ابرهای دلتنگی یار، که گر ندا آید می پذیرد جان دهم برای دیدار...
۱۴۰۳/۱۱/۱۶
رفتنت
آغاز ویران شدن قلبی بود
که همیشه از هراس نبودنت می لرزید
بیا و فاصله را بردار
که من هرگز
لحظه های بی تو بودن را
نخواهم بخشید
چشمان سیاه تو دیوانه کننده است،
حال منو دریاب مگر بدتر از این هست.
نیازم به تو
نه از سرِ تنهاییست
نه بهانهای برای شعر
چیزیست
میانِ نبضِ کندِ غروب
و صدای نامت
که بیدلیل
در ذهنم تکرار می شود
نذر کردم که چون آیی،
باغِ جهانِ را پُر کنم
از نرگسهایِ دل فریب ..!
کاش پایان همه دلتنگی هامون.
رسیدن به تو بود.
گل گلدان من، ژالان من، صدایت میزنم، برگرد، به من نگاه کن… من را احساس کن… در دلت مرا حک کن… و بوسهای بر گونهام بگذار… .
آغوشِ تو
سرکوبِ هیاهویِ جهان است...
ای ذوق نفس کشیدن من تو کجایی..؟
ا
کجایی...؟
ای به دام افتاده در قلبم نگاهت.
قهریم
اما سایه هایمان بر دیوار
یکدیگر را در آغوش کشیده اند…
بـہ בوش کشیـבט هیچ بار ،سنگینے سخت تر از בلے کـہ از בرב سنگین شـבـہ سخت نیست،،
بـہ בوش کشیـבט בل پر בرב سخت است..
عشق بود و، یک جهان آواز و راز
عشق بود و، نغمههای جان، به ساز
با گُلِ رخسار ماهش، هرنفس
داشت این پروانهی قلبم، نیاز
دل که بی تو دل نیست،
ویرانه ایست پر از خاطرات تو.
امشب دلم نه تو را میخواهد
و نه آمدنت را
امشب دلم فقط یڪ سوره میخواهد...
یڪ سوره ڪه مثل امَن یُجیب
شفا دهد تمام دلتنگی هایم را
و تمام شب بیداری هایم را ..

بـــــدون تــــو...
چه نزدیک است که جان من به لب آید...
نبودنت دلیل بر...
ز یاد بردنت نیست...
بیدار شدم در بغلِ صبحِ دل انگیز/
با خاطره ای سخت جنون زا و تب آمیز/
شوری نفس آوا، شده در سینه نمایان/
احساس دمیده ست به جان، بوسه ی یکریز/
من به پایان نبود تـــــو...
در این قصه شکایت دارم...
کاش این جمله کمی قلب تو را نرم کند...
که بدانی که به جز تو مرا نیست دگر همنفسی...
ای سیه چشمان مستت، قاتل دنیای من...
ان سیه چشمان مستت کرده ویرانه، دل آباد من...
چگونه فراموش کنم شبهای بی تو را...
وقتی که آغوشم بهانه میکند آغوشت را...
حرام باشد اگر غیر از لبان تو...
به فکر بوسه و مستی ز لبهای دگر باشم...
ای کاش میشد شنبهها رو
از بندِ شایدها درآوُرد
ای کاش میشد پنبهها رو
از گوشِ بایدها درآوُرد...
در آستانه ی آغوشت ،
فعل نبودن را صرف کردی ،
ومن ،
دل را به فردای نیامده سپردم
وایمان آوردم
به فصل سرد
آخرین فنجان دلتنگی هایم را نوشیدم .
یـــارم نمیداند
مـــرا یادش
ویـــران میکند.
کاش میشد که به پایان برسد...
این بی تو بودن های من...
شاید غما بزرگ نیست، دل ما کوچیکه...!
لینک متن
هرگز نکشم مِنّتِ مهتابِ جهان را
تاریکی شب های مرا روی تو کافیست
ناظم حکمت:
من هنوز گاهی یواشکی خواب تو را می بینم !
یواشکی نگاهت می کنم ، صدایت می کنم ...
بین خودمان بماند اما من هنوز
تو را یواشکی دوست دارم ...!
گناه من نگاهم بود...
که بیچاره به دام نگهت افتاد...
کمی آرامتر نزدیک شوید وابستگی خبر نمیکند :)
لینک متن
گناه از دل نه از دیده،
از آن چشم سیاه توست...
که اینگونه اسیر کوی تو گشتم...
دلم بی آن سیه چشمان مستت...
مثال تن بدون جان میماند...
بعد تو با رفتنت، دنیا دگر دنیا نشد...
چشم خیس من دگر، با رفتنت بینا نشد...
بعد تو بسیار بودن، که خواستن جای تو...
جای تو باشند اما، این دلم راضی نشد...
تو خورشید روز منی،
ابرهای آسمونمی،
موج های دریای من
و ضربان قلبمی ️
آخر به که گویم که تو دنیای منی...
از نیمه جان هم که گذشتی، تو خود جان منی...
نمیدانم چه رازیست...
در میان قلب من با چشم تو...
قلب من میمیرد،
وقتی چشم تو به چشم دگری می افتد...
نکند چشم کسی چشم تو را گرم کند...
که ز چشم منِ دیوانه کمی سرد شوی...
ناز چشمان سیاهش میکشد آخر مرا...
اما، من به جان دادن در چشم سیاهش راضی ام...
به گمانم جان دادن هم کم است...
در پی یک لحظه بوسیدن تو...
نگاهت به من شوق زندگی میبخشید...
اما لبهایت صد هزار مرتبه مرا میکشد...
من برای بوسه از لبهای مست ،
حاضرم جان بدهم...
جان که ارزانی تو ،
دین و ایمان میدهم...
به سودای
تو مشغولم
ز غوغای جهان
فارغ...!
بابونه وحشی است
الفبای چشمت
که پیچیده بر اندام دیوار
تا سر در آورد
از ویترین خیابان
بدنم داغ و سرم گرم و تنم میسوزد...
به گمانم بوسه از لبهای تو آتش به جانم زده است...
مثل چشمان سیاه تو، پیدا نشود
حتی به خــــواب...
ماه من ؛
در آسمان آبیم
چه زیبا نظاره گر
به دل نشسته ای
رفــــــت...
بی آنکه بداند همه دنیایم بود...
به تماشای تو قانع شده ام هر شب و روز...
چون که دستم به موهای پریشان تو هرگز نرسد...
درون چشم من جز تــــــو...
مگر کس خانه ای دارد...
لبخند زدی و مو پریشان کردی...
دیوانه که بودم، دیوانه تر کردی...
لبخند بزن که زندگی طولانیست...
یک لحظه ز من جدا نشو که زندگی طوفانیست...
عمــــــــرمان بیهوده بود...
گر بین لبهای من و تو پیوندی نبود...
ای بی خبر از حال منِ مست کجایی...
من یاد تو هستم تو مرا یاد نداری...
زیبا ترین حادثه ی عمر منی تــــــــو...
مقصدم چشمان توست...
گر چه دور،
گر چه دیر...
اما به تو خواهم رسید...
هم درده و
هم درمان
چشمان سیاه
تـــــــو...
به گمانم جان دادن هم کم است...
در پی یک لحظه بوسیدن تو...
آنکس که نگاهش،
پریشان بکند قلب مرا،
مثل تو کیست..؟
عجب بی تو پریشان است حالم...
پریشانتر از ان زلف پریشانت...
دل چه میدانست که دلتنگی چیست..؟
تا تو را دید و... دگر باره ندید....
جز تو هیچ حسی به هیچکس ندارد، دل من..
جز لب ناب روی تو...
بوسه زنم بر لب کی..؟
خاطراتت شد بغض...
بغض هایم شد اشک...
اشک هایم خیس کرد، همه دنیایم را...
باز امشب منم و فکر سیه چشمانت...
و همان حسرت تکرار نبودن هایت...
قدم زدن کناردل هم را بلد نبودیم
طناب دلمان کور گره شد
به جای باز کردن پاره اش کردیم
1... آنکه جان میدهد از بهر نگاه تو منم...
2... منم آنی که برای دیدن چشمان تو جان میدهد...
3... آنکه جان میدهد از دیدن چشمان سیاه تو منم...
هر چه کردم تا رهانم دیده را از
موج چشمانت نشد.
این چه طوفان بود که ویران کرده
مژگان مرا
من ندانم که تو کیستی و کجایی ولی...
دانم این قلب گرفتار نگاه تو شده...
بیا تکیه بکن بر قلب این دیوانه ی عاشق...
نترس رنگی نخواهی شد، ولی عاشق کمی شاید...
تو چه دانی که حال دل من...
بی تو چقدر بارانیست...
درد و درمانم یکیست ـ..
آن هم سیه چشمان توست...
سر به این دیووانه ی بیمار هم گاهی بزن...
که به جز اغوش گرم تو، درمان نشود...